رمان غریبه ی اشنا
p⁴³
ی چیزی گذاشت تو بغلم ...ی عروسک؟!...این چیه؟!(خنده)
ته : عروسک برا کوچولو
ات : خیلی خوشگله
ته : اوهوم ولی تو خوشگلتری:)
ویو ³ هفته بعد
ات : از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم ته نبود رفتم پایین نبود که یکی از پشت بغلم کرد دستای ته بود دستاش رو گرفتم و سرش رو گذاشت رو شونم...سلام:)
ته : سلام خانوم خانوما....صبحت بخیر
ات : همچنین
ته : برو حاضر شو زود بریم...
ات : اوک...برگشتم توی اتاق و ی دست لباس پوشیدم(میزارم)موهامو شونه کردم و حالت دادم و میکاپ کردم و عطر زدم...راستش قراره...
ی چیزی گذاشت تو بغلم ...ی عروسک؟!...این چیه؟!(خنده)
ته : عروسک برا کوچولو
ات : خیلی خوشگله
ته : اوهوم ولی تو خوشگلتری:)
ویو ³ هفته بعد
ات : از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم ته نبود رفتم پایین نبود که یکی از پشت بغلم کرد دستای ته بود دستاش رو گرفتم و سرش رو گذاشت رو شونم...سلام:)
ته : سلام خانوم خانوما....صبحت بخیر
ات : همچنین
ته : برو حاضر شو زود بریم...
ات : اوک...برگشتم توی اتاق و ی دست لباس پوشیدم(میزارم)موهامو شونه کردم و حالت دادم و میکاپ کردم و عطر زدم...راستش قراره...
- ۷.۳k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط